وقت سحر شد
خاموشي شب رفت فردايي دگر شد
من مانده ام تنهاي تنها
من مانده ام تنها ميان سيل غمها
گل پونه ها نامهرباني آتشم زد آتشم زد
گل پونه ها بي همزباني آتشم زد
مي خواهم اکنون تا سحرگاهان بنالم
افسرده ام ديوانه ام آزرده جانم
گل پونه هاي وحشي دشت اميدم